۲۵ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۴:۲۶
کد خبر: ۵۹۶۸۲۴

گزارش | توصیه‎های ادبی سروش صحت به طلاب

گزارش | توصیه‎های ادبی سروش صحت به طلاب
کارگردان و بازیگر سینما و تلویزیون بابیان این که هر نویسنده‌ای باید جهان بینی داشته باشد، به بررسی نقش جهان بینی در نگارش صحیح و اصولی پرداخت.

به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، سروش صحت بازیگر و هنرمند سینما و تلویزیون، در سلسله نشست‌های صمیمانه "چای و داستان" با حوزویان در سالن اجتماعات مدرسه اسلامی هنر به تبیین موضوع جهان مؤلف پرداخت و اظهار داشت: به نظر آدمیزاد برای زندگی کردن نیازمند به اعتقاد است، به تعبیر صحیح‌تر به یک جهان‌بینی احتیاج دارد، وگرنه در این دنیا سردرگم است.

گزارش|تقلید در ابتدای کار طبیعی است، در ادامه مجتهد شویم| جهانبینی اصول هنری باید ساخته شود

نداشتن جهان‌بینی، مانع تفکر و بینش صحیح می‌شود

اگر ما جهان بینی، معیاری، اصول و اعتقادی نداشته باشیم، از سنجش و تفکر کردن درباره اعمال خود ناتوان خواهیم بود، طبیعتا دین یک جهانبینی است، برخی بی دین هستند، اما بازهم باید جهان بینی داشته باشند، در غیر این صورت، شب‌ هنگام خواب، از کجا بفهمیم که اعمال ما و زندگی ما درست بود یا غلط؟ آیا می‌تواند پای حرفی که زده است، بأیستد یا خیر؟

این بحث مفصلی است، اما به داستان، مؤلف و نوشتن چه ارتباطی دارد، ببینید، همان‌گونه که انسان برای زندگی خود، نیازمند یک جهان بینی است، برای هر نوع آفرینشی [به زعم من نوشتن هم یک نوع آفرینش است] بازهم به یک جهانبینی نیاز دارد و کمتر نویسنده‌ای را می‌توان یافت [من نمی‌شناسم] که فاقد جهان‌بینی باشد و در صورتی که از جهان بینی برخوردار نباشد، یقینا متن‌های او نیز درست نبوده است.

نویسنده تاوقتی جهان بینی پیدا نکند، از چه می‌خواهد بنویسد؟ اصلا نمی‌تواند درست بنویسد!

حال می‌خواهم از مفهوم جهان‌بینی قدری جلوتر رفته و گسترده‌تر به آن بپردازم، یعنی از جهان یک نویسنده صحبت کنم، [البته می‌دانید که] منظور من یک اعتقاد سیاسی، دینی یا نگرش اقتصادی نیست، بلکه مقصودم جهانی است که در ذهن ما برای خلق کردن وجود دارد.

حدودا 18 ساله بودم که [کتاب] خسی در میقات مرحوم جلال آل احمد را خواندم، فکر نکنم کسی وجود داشته باشد که خسی در میقات یا دیگر آثار آقای آل احمد را بخواند و تحت تأثیر نثر درجه یک ایشان قرار نگیرد، به قدری شیفته نثر او شدم که خودآگاه یا ناخودآگاه از ایشان تقلید می‌کردم. من که قدرت قلم آل احمد را نداشتم، اما آن‌قدر تحت‌تأثیر قرار گرفته‌ بودم که از او تقلید می‌کردم.

نویسنده درجه یک دیگری در ایران به نام آقای هوشنگ گلشیری داریم، به قدری نثر او قوی است و کتاب شازده احتجابش اثرگذار بوده که بعد از آن بسیاری از افراد مقلد سبک نگارش آقای گلشیری شدند.

تقلید در ابتدای کار طبیعی است، در ادامه مجتهد شویم

این که در آغاز کار خود مقلد کسی باشیم، خیلی درست، طبیعی و به جا است، اما بعد از مدتی، اگر بخواهیم حرف درستی برای گفتن داشته باشیم، [این جا دیگر جای گفتن این کلمه است که] باید به درجه اجتهاد برسیم، یعنی باید به نقطه نظر شخصی برسیم، به این معنی که قلم، نوشتن و تألیف ما با احترام به تمام کسانی که از آنها آموخته‌، تأثیر پذیرفته‌ و پای درس آنها نشسته‌ایم، امری شخصی شود.

[اجازه دهید از تجربیات خودم مثال بزنم، چون چیز دیگری غیر از این تجربیات نمی‌دانم] الان که به گذشته نگاه می‌کنم [54 سال دارم] می‌بینم که در این 54 سال خیلی اوقات تحت تأثیر اسامی بودم، یعنی یک اسم به قدری برای من بزرگ بوده که فارغ از خوب یا بد بودن، تصور من بر این بود که خوب است یا بد است، به تعبیر دیگر اسم آن شخص بر کار من سایه افکنده بود.

اما الان بسیاری از افراد وجود دارد که اسامی بسیار بزرگی هستند و من نیز احترام زیادی برای آنها قایل هستم، اما قدر شهامت یافته‌ام که [اگرچه در جمع نگویم، اما] در خلوت بگویم سلیقه من نیست، آن شخص بسیار بزرگ است، اما لزوما هرکاری که می‌کند، سلیقه من نیست.

فکر می‌کنم اگر در این راه جدی هستیم، بایستی به سلیقه شخصی برسیم، سلیقه یعنی جهان.

جهان‌بینی در اصول هنری را باید بسازیم

ببینید ما در اصول اعتقادی، از جهان بینی برخوردار هستیم، اما در اصول هنری باید آن را بسازیم، اما چگونه ساخته می‌شود، طبیعتا ما با ژن‌های خود به دنیا آمده، با خانواده و مدرسه رشد می‌کنیم، تحت تأثیر و تربیت اساتید قرار می‌گیریم، اما آرام آرام از جایی باید خود را از لابه لای آنها پیدا کنیم.

گزارش|تقلید در ابتدای کار طبیعی است، در ادامه مجتهد شویم| جهانبینی اصول هنری باید ساخته شود

درست است که این اثر را فلانی نوشته و خیلی می‌گویند خوب است، اما سلیقه من نیست، درست است که فلان اثر را بهمانی نوشته که همه می‌گویند بد است، اما سلیقه من هست، چه چیزی در این اثر سبب شده است که از آن خوشم بیاید و چه چیزی در آن اثر من را اذیت می‌کند؟

این مؤلفه‌ها را به تدریج پیدا کرده، ارتقا و گسترش داده، مدون و منظم کنیم تا صاحب عقیده و سلیقه شویم، تا وقتی سلیقه شخصی نداشته باشیم، چگونه می‌توانیم لذت ببریم که چه بخوانیم و چه نخوانیم و هنگام نوشتن نیز به همین صورت.

اگر جهانی پشت سر ما نباشد، [جهان یک نویسند و یک هنرمند قطعا جهان بینی غیرقابل تغییر نیست [چراکه معمولا جهان‌بینی‌ها ما ثابت است، اما] جهان یک هنرمند قطعا و قطعا گسترش، عمق، بسط پیدا کرده و خیلی اوقات تغییر می‌کند.

بسیاری از اوقات، عقیده و مدلی که تا 20 سالگی داشته در 50 سالگی ندارد، نه به این علت که هُرهُری مذهب بوده است یا به فلان علت، بلکه به این دلیل که در طول مسیر حرکت خود، دانش، بینش و تجربیات جدید سبب ارتقا یا تغییراتی در او شده است.

حال، آیا شما نویسنده فاقد جهان بینی سراغ دارید؟ [این همان مقدمه بود، گفتم یک مقدمه طولانی بگویم تا به بحث جهان مؤلف برسیم] هر مؤلفی، چه نقاش، چه موزیسین باشد یا آهنگساز، مجسمه ساز و چه نویسنده، [بیشتر درباره نوشتن می‌‌خواهیم صحبت کنیم] که برای نوشتن از یک انبانی استفاده می‌کند؛ این انبان از کجا پر شده است؟ ژن، تربیت، تجربه‌ها، خوانده‌ها، شنیده‌ها، هرآنچه که لمس و استشمام کرده است،[این انبان را بیشتر پر می‌کند]، هر قدر این انبان گسترده‌تر باشد، راحت‌تر و بهتر می‌توان نوشت.

زیاد خواندن و زیاد نوشتن، دو کار لازم در آغاز نویسندگی

در برنامه اخیر کتاب‌باز، برنامه‌ای با آقای فراستی ضبط می‌کردیم، که ایشان جمله بسیار خوبی از استیون کینگ نویسنده بزرگ نقل کردند که هرکس برای نوشتن قطعا و قطعا ملزم به دو کار بوده و گریزی از این دو کار ندارد؛ نخست خواندن و زیاد خواندن، دوم نوشتن و زیاد نوشتن.

گزارش|تقلید در ابتدای کار طبیعی است، در ادامه مجتهد شویم| جهانبینی اصول هنری باید ساخته شود

من نیز با آقای فراستی و استیون کینگ موافقم، هرچند [دیشب که در این باره فکر می‌کردم، به این نتیجه رسیدم] که استثنا هم می‌تواند وجود داشته باشد و وجود هم داشته است، اما این که آدمی، خانه بر بنیاد استثناء بنا کند که ابلهانه‌ترین کار جهان است، بلکه قاعده را بایستی در نظر گرفت و استثنائات را باید کنار گذاشت، قاعده بر خواندن و نوشتن است و ما با خواندن و نوشتن زیاد، جهانی برای خود می‌سازیم.

مطمئنا جهانی که من و فلان کس برای خود می‌سازیم، دو جهان است، چراکه ژن، خانواده، محل زندگی، طرز تفکر و زیستن ما متفاوت بوده است، اما همه ما جهان‌های قابل روایتی داریم و اگر صادق و مسلط و مسلح به ابزار باشیم، جهان هر انسانی شنیدنی خواهد بود، جهان یک انسان محکوم به اعدام تا قاضی حکم دهنده به اعدام شنیدنی است، جهان انکارکننده هولوکاست و حتی مدعی آن نیز شنیدنی خواهد بود.

آدم‌ها داستان دارند و اگر این داستان صادقانه باشد و جهان بینی آن پیدا شده و فرم گرفته باشد، از هر منظری و برای هر کسی، همیشه و هرجا شنیدنی خواهد بود، ما علی رغم تفاوت‌های بسیار زیادی که هرکدام با یکدیگر داریم، شباهت‌های خیلی زیادی نیز با هم داریم؛ همه عاشق می‌شویم و همه عشق‌هایی داشته‌ایم که از آنها فارغ شده‌ایم، همه غم و ملال، بیم، امید و ... را تجربه کرده‌ایم، اما امید من با امید فلان شخص، مسلما دو امید است، کما این که آرزوی من با آرزوی او دو نوع است.

اگر این شباهت‌ها و تفاوت‌ها به درستی روایت شود، شنیدنی خواهد بود، اما چطور ممکن است که درست روایت شود؟

ضرورت کنجکاو بودن نویسندگان

به عقیده من نویسنده بایستی ذره‌ای (از به کار بردن این تعبیر عذر می‌خوام) خاله زنک و فضول باشد، حرف‌ها را گوش کند که این فرد چه گفت و آن فرد چه گفت؟ چراکه اینها مصالح نوشتن و جهان بینی، علم و مهندسی نوشته است، اگر ما مهندسی و مصالح را داشته باشیم، می‌توانیم خانه‌ خود را بسازیم، اما اگر هرکدام از این دو نباشد، خانه ساخته نمی‌شود.

جهان بخش علمی، تئوریک و ذهنی ما و مصالح آن فضول کردن و قدر دقیق شدن می‌شود.

کفش، پوشش و ظاهر انسان‌ها با ما حرف می‌زند و ما باید این حرف‌ها را بشنویم، باید به کفش‌ها، کت‌ها و کلاه‌ها نگاه و آنها را توصیف کرده و تمرین نوشتن کنیم.

وقتی عینکی در این جا آویزان است، کلاهی بر سر من قرار دارد و ساعت من آبی آسمانی است، در حقیقت در حال معرفی خود به شما هستم، ممکن است شما جایی اشتباه کنید، چراکه ظاهر هر فردی که همه شخصیت او نیست، اما قضاوت اولیه‌ای از آن فرد در ذهن شما متبادر می‌شود، روی این جنبه باید کار و صیقل داده و دراماتیک شود، چراکه برای نوشتن نیازمند جهان، ابزار و مصالح و دراماتیک کردن آنها هستیم، نوشتن بدون دراماتیک کردن محال است.

معنی دراماتیک کردن در نگارش

دراماتیک کردن به چه معنی است؟ به زعم من، دراماتیک کردن یعنی کمی دروغ گفتن، اگر جایی در این دنیا وجود دارد که اجازه دروغگویی وجود دارد، آن جهان هنر است، ما در دین، زندگی روزمره، اخلاق، مناسبات انسانی و دانش و علم خود [هرچند بسیاری از افراد دروغ بگویند، اما] اجازه دروغ گفتن نداریم، یعنی نمی‌توانیم بگوییم نقطه جوش آب 90 درجه است، اما هنر جایی است که اجازه دروغ داریم و اساسا باید دروغ بگوییم، چراکه نیازمند زیبا کردن کردن هستیم تا بتوانیم آن را عرضه کنیم و برای عرضه باید زشتی‌های آن را کم کرده و بر زیبایی‌های آن بیفزاییم و در این صورت شاید به معنای دروغ نباشد، به همین جهت نمی‌گویند دروغ بگو، بلکه می‌گویند آن را دراماتیک کن.

کسی که می‌خواهد خواستگاری برود یا فردی که قرار است برای او خواستگار بیاید، تغییراتی در خود و زندگی خود، مانند خرید گل، درست کردن ظاهر زندگی و پوشش مناسب ایجاد می‌کند، اینها دروغ نیستند، بلکه دراماتیک کردن زندگی است.

وقتی برای عرضه خود به جایی می‌روم، طبیعتا باید بهترین ظاهر خود را نشان دهم، زمانی نوشتن داستان نیز، برای عرضه می‌نویسیم، آنچه که تحت عنوان دل‌نوشته باب شده است، اگر قرار است کسی آنها را نخواند، هر طور و با هر مدلی که دوست دارید بنویسید، اما اگر قرار به ارائه آن است که خواننده و مشتری داشته باشد، باید دراماتیک شود.

دراماتیک کردن، یعنی کم کردن حشو و زواید داستان و اضافه کردن چیزهایی که آن را جالب و جذاب می‌کند، من اگر بخواهم جریان دعوای سه روزه با همسر خود را بنویسم، در صورتی که آن را دراماتیک نکنم، خسته کننده، طولانی، لوس و بی مزه می‌شود.

گزارش|تقلید در ابتدای کار طبیعی است، در ادامه مجتهد شویم| جهانبینی اصول هنری باید ساخته شود

به همین خاطر گاهی برخی جنبه‌های دعوا را کنار گذاشته و لُب مطلب دعوا را نوشته، برخی چیزها را از بیرون به آن اضافه کرده، از تجربیات، پیشینه‌ها، شنیده‌ها و دانش  خود استفاده می‌کنم و در یک صفحه طوری آن دعوا را می‌نویسم که هیچ‌گاه از یاد آدمیزاد نرود و جذاب و خواندنی باشد، در این صورت تا ابد ماندگار خواهد بود، چراکه درست نوشته شده است و تأثیر یک دعوای دو دقیقه‌ای از یک دعوای چند ساعته بسیار بیشتر خواهد بود.

راه و روش انسجام بخشی به جهان‌بینی

برگردم به مسأله جهان، همه ما جهان‌هایی داریم، اما منسجم نیست، حال چگونه می‌توانیم جهان خود را منسجم کنیم، استیون کینگ و اکثر بزرگان نویسنده متفقا معتقدند که مهمترین ابزار ما خواندن و نوشتن است و من هم با آنها موافقم، اما اجازه دهید از چیزهای دیگری نیز صحبت کنیم.

ما دو شخصیت بسیار بزرگ داریم که حتما برای شما شناخته شده هستند، [متأسفم اگر تنها معرف حضور شما باشند و با آنها مأنوس نباشید] نمی‌دانم که چه مقدار با آنها مأنوس هستید، یکی از این بزرگان سعدی و دیگری حافظ است، هر دو شیرازی هستند، سعدی در قرن 7  و حافظ در قرن 8 زندگی می‌کند.

شباهت‌ها و تفاوت‌های سعدی و حافظ

این دو شاعر که قله‌های ادب فارسی و جهان هستند، شباهت‌هایی با هم دارند، هردو استاد بلامنازع سخن بوده و دُر و گوهر گفته و صاحب حکمت هستند، ما با هر عقیده‌ و اعتقادی که باشیم و آثار آنها را بخوانیم، خوشه‌هایی دارند که ما خوشه‌چین آنها باشیم.

در عین حال، این دو، بسیار انسان‌های متفاوتی هستند؛ هر قدر که سعدی اهل سفر، خوش گذرانی، مجلس، مباحثه و مناظره بوده، حافظ نقطه مقابل آن قرار دارد، سعدی در زمان خود، تمام جهان آن روزگار که اروپا و آمریکا نبوده است، آمریکا که آن زمان هنوز کشف نشده بود، بلکه منظور هند، چین، عراق، منطقه خاورمیانه بوده است، به طوری که سعدی در کل جهان فرهنگی آن زمان شناخته شده بود.

ابن بتوته در سفرنامه خود می‌گوید؛ روی رود چین در حال سفر بود که نغمه‌ای عاشقانه و نوایی آشنا به گوش او رسید، وقتی دقت می‌کند، متوجه می‌شود عده‌ای چینی در کشور چین، شعر سعدی را می‌خوانند، خیلی‌ها در هند آن زمان سعدی را می‌شناختند و شعر او را حفظ بودند.

سعدی در نظامیه بغداد تحصیل و تدریس کرده و جهان آن زمان را به قدری که امکانات به او اجازه داده است، دیده و شناخته و او را می‌شناختند، سعدی در اشعارش بسیار هزل، هجو، قصیده و غزل گفته و به نظم و نثر نوشته است.

اما حافظ پای خود را از شیراز بیرون نمی‌گذارد، فقط یکبار تا رکن آباد رفته که به سرعت پشیمان شده و به خانه برمی‌گردد، با هیچ کسی حشر و نشر و ارتباطی نداشته است، حتی خود ما نیز تا چند سال گذشته حافظ را نمی‌شناختیم و حدود 200 سال است که او را کشف کرده‌ایم، یعنی اگر تذکره‌‌های 400 سال پیش را مطالعه کنید، حافظ شاعر مهمی نبوده و در حد یک شاعر بوده است، اهمیت و بزرگی حافظ در 200 ساله اخیر است که پیدا شده است.

قضیه این دو شخصیت چه بوده است؟ سعدی و حافظ هر دو، جهان دارند، سعدی و حافظ که کتب بسیاری درباره آنها چاپ شده است، هر دو از جهان‌بینی فکری برخوردار بوده، استاد جهان خود و مسلط به ابزار و جهان‌بینی خود هستند.

شما اگر گلستان را بخوانید در وهله اول، برخی جاهای‌ آن متناقض به نظر می‌رسد، [این که اشکالی ندارد و در جهان ما هم خیلی چیزها متناقض است]، روز و شب و زمستان و تابستان نیز در ظاهر متناقض به نظر می‌رسند، اما در واقع متناقض نیستند، بلکه در یک مجموعه هستند.

اگر "دائو ده جینگ" متعلق به لائو تزو که یکسری تعالیم چین باستان و عرفان چینی است را بخوانید، [بسیار بسیار جالب است] لائو تزو در آن می‌گوید؛ فرزانه به دلیل این که به کسی کمک نمی‌کند، بزرگترین کمک آدمیان است و بعد خودش توضیح می‌دهد که کلام حقیقت، متناقض به نظر می‌رسد.

بنابراین سعدی و حافظ هردو جهان‌بینی داشته و پایبند به آن هستند و استاد مسلم استفاده از ابزار خود یعنی کلمه هستند، همچنین در جهت ارتقای جهان و جهان بینی خود تلاش کرده‌اند.

اما حافظ چگونه تلاش کرده است؟ سعدی را می‌دانیم که سفر رفته، حرف زده، مباحثه کرده، پای وعظ و خطابه نشسته و خود وعظ و خطابه داشته است، خب اینها جهان آدم را گسترش می‌دهد، اما حافظ که هیچ کدام از این کارها را انجام نداده است، پس چگونه جهان خود را ارتقا داده است؟

بهره‌گیری از سیر آفاق و انفس در روش‌ سعدی و حافظ

ببینید، سیر فقط سیر آفاق نیست که سعدی انجام داده است، اگر کلید آن را پیدا کنید که قدری سخت‌یاب‌تر است با سیر انفس، جست وجوی در خود، اندیشیدن و دوباره اندیشیدن، با چسباندن چیزهایی که می‌بینید و می‌شنوید، بو و لمس می‌کنید هم می‌توانید به جهان و جهان‌بینی دسترسی و دستیابی داشته باشید و این کاری است که حافظ انجام می‌دهد.

گزارش|تقلید در ابتدای کار طبیعی است، در ادامه مجتهد شویم| جهانبینی اصول هنری باید ساخته شود

و این چیزی است که در ادبیات بسیار شنیده‌اید، سعدی سیر آفاق و حافظ سیر انفس می‌کرده است، اما یک بخش و وجه آن مشترک است، به هرحال سیر را باید داشته باشید، بدون این سیر امکان‌پذیر نیست، باید بخوانید، اگر نمی‌خوانید، بازهم باید بخوانید [و راه دیگری وجود ندارد].

کفش‌ها را مثال می‌زنم، چراکه مهم است، باید به کفش‌ها، کلاه‌ها، ظاهر و پوشش یکدیگر نگاه کنید، این کلا و آن کلاه در حال معرفی دو آدم به شما است، برای آنها قصه درست کنید، خط زده و دوباره و دوباره بخوانید.

زمانی درام و شخصیت شما شکل می‌گیرد که مشکلی به وجود آید، [کتاب بسیار خوبی به نام «داستان» وجود دارد، نوشته رابرت مک‌کی ترجمه محمد گذرآبادی، به همه کسانی که به قصه‌نویسی، قصه‌خوانی و فیلم‌نامه‌نویسی علاقه دارند، خواندن آن را پیشنهاد می‌کنم]، در کتاب «داستان» آقای مک‌کی [همان‌طور که غالب فیلم‌نامه‌نویس‌ها و داستان‌نویس‌ها به این قضیه معتقدند.]

شخصیت در مواجهه با بُعد دراماتیک شکل می‌گیرد

گفته می‌شود که شخصیت در مواجهه با بُعد دراماتیک است که شکل می‌گیرد، به این معنی که وقتی ادعا می‌کنم که شجاع‌ترین فرد حاضر در جمع هستم، ملاک شجاعت چیست و چه کسی می‌تواند این موضوع را بفهمد؟ [هراندازه خطر بزرگتر باشد، موقعیت به وجود آمده، دراماتیک‌تر است] بر فرض اگر مکانی آتش بگیرد و با وجود بانوان و بچه‌های در آن مکان، به سرعت از آن محیط خارج شوم، آیا شجاع‌ترین هستم، [این چه شجاعتی است!].

حال برعکس این قضیه، اگر به شما بگویم که انسان بسیار ترسویی هستم، اما لحظه‌ای که محیط حاضر در آن آتش بگیرد، در آن مکان ایستاده، به مراقبت و هدایت دیگران بپردازم، در خطر باشم و تا لحظات آخر دیگران را از آتش نجات دهم، اگر هزاران بار هم بگویم ترسو هستم، دیگران می‌گویند درست است که می‌ترسی، اما شجاع هستی.

شجاعت که به ادعا نیست، بلکه در لحظه دراماتیک شکل می‌گیرد و این کنش ما است که حقیقت ما را نشان می‌دهد که چه هستیم و چه نیستیم، اتفاقا این برای خلق داستان، بسیار بسیار مهم است، چراکه قهرمان چیزی نیست که به نظر می‌آید یا ادعا می‌کند، بلکه قهرمانی کاری است که در لحظه دراماتیک انجام می‌دهد.

لحظه دراماتیک، لحظه‌ای است که خلق می‌کنیم تا کنش قهرمان را مورد سنجش قرار دهیم، [خیلی‌ها می‌گویند قهرمان لحظه دراماتیک داستان را خلق می‌کند و در مقابل هم خیلی می‌گویند لحظه دراماتیک قهرمان را خلق می‌کند، دو نگرش کاملا متقابل که در حال درست کردن هم هستند.]

لحظه دراماتیک و موقعیت، قهرمان را خلق می‌کند و قهرمان به موقعیت دراماتیک معنا داده، آن را گسترش می‌دهد و برای ما جذاب می‌کند، بنابراین اگر من قهرمان از محیط خطر فرار کنم، قهرمان و لحظه دراماتیک با هم تمام می‌شود.

کتاب دیگری با نام «اعتقاد بدون تعصب» به نویسندگی پیتر برگر نیز وجود دارد، [خود آقای برگر انسان مذهبی است که قصد کشیش شدن داشته اما جامعه شناس مذهبی می‌شود] برگر در این کتاب می‌گوید که قطعا باید جهان بینی داشته باشیم، اما باید بتوانیم بقیه را نیز تحمل کنیم، حتی اگر با ما مخالف هستند، جلوی ضرر و زیان آنها را بگیریم، اما تاجای ممکن آنها را تحمل کنیم.

فرض را بر این قرار دهید که من مدل نوشته‌های آقای گلشیری را دوست ندارم، مگر می‌شود کسی علاقه‌مند جدی به ادبیات باشد، [نه همه آثار آقای گلشیری] اما دو اثر شاخص ایشان را نخواند، چراکه گلشیری فرد مهمی است و من باید بخوانم تا بگویم که سلیقه من نیست.

ضرورت اکتفا به آثار شاخص به خاطر عمر و فرصت محدود

عمر، فرصت و زمان ما اجازه خواندن و دانستن همه آثار را به ما نمی‌دهد، اما شاخص‌ها که باید خوانده و دیده شود.

مگر می‌شود فیلمی را که جهان از آن تعریف می‌کند، حتی اگر دوست نداریم، ندیده با آن بد باشیم، می‌توانیم ببینیم و بعد بگوییم که سلیقه ما نیست، چقدر عالی که ما سلیقه و جهان‌بینی داشته باشیم و در مقابل اسامی بزرگ، بتوانیم با سلیقه شخصی خود، البته با احترام نقطه نظر داشته باشیم، اما ابتدا باید کار کرده باشیم که به سلیقه رسیده باشیم و دوم این که آنها را ببینیم.

مگر می‌شود که بخواهم نویسنده و در بطن جامعه باشم، اما برج عاج نشین نباشم و از سلیقه عمومی غافل باشم؟ خواندن دیدن چیزی که دوست ندارد و مطابق سلیقه او نیست، در جهت ارتقا و عمیق شدن سلیقه و جهان آن فرد کمک می‌کند.

هرکدام از ما از اول جهان، عقاید و شناختی داریم، همین‌که می‌توانیم حرف بزنیم و کنار هم بنشینیم، یعنی اولیات آن را داریم، حال باید این را بسط و گسترش دهیم، [در کلاس‌های فیلم‌نامه نویسی و کارگاه‌های کوچکی که برای قصه‌نویسی داشتم] به کارآموزان حاضر در کارگآه‌های خود می‌گویم برای شروع حتما از چیزهایی بنویسند که مورد علاقه‌، دغدغه و مسأله ذهنی آنها است.

ابتدای جلسه گفتم که بعد از 40 سال، اولین بار است وارد شهر قم می‌شوم، حال اگر بخواهم روایت داستانی بنویسم، می‌توانم محل داستان خود را در شهر قم قرار دهم، به هیچ وجه نخواهم توانست، چراکه با این شهر مقدس آشنایی ندارم، اما آیا می‌توانم محل داستان را در کرمان قرار دهم، بله، زیرا 6 سال در کرمان زندگی کرده‌ام، البته کرمان امروز را نمی‌توانم، چون در خلال سال‌های 62 تا 68 در کرمان‌ بوده‌ام، توانایی نوشتن از کرمان دهه 60 را دارم نه کرمان دهه 90.

پس باید از چیزی بنویسم که روی آن شناخت داشته باشم، چراکه جهان ما، جهانی است که می‌شناسیم، آیا می‌توان آن را ارتقا داد؟ بله، با سفر، خواندن، دیدن، حرف زدن و تجربه کردن می‌توان ارتقا داد.

نویسندگی را از نقطه مورد علاقه خود آغاز کنید

در صورتی که به روانشناسی علاقه دارید، لطفا مطالبی که اول کار می‌خواهید بنویسید، روانشناسانه بنویسید، بایستی آثار روانشناسانه را خواند و نسبت به آن احاطه پیدا کرد، اگر به سیاست علاقه دارید، برای ابتدای کار، سیاسی بنویسید و اخبار سیاسی را دنبال کنید، اگر به موضوعات خانواده نیز علاقه دارید در همان رابطه بنویسید.

گزارش|تقلید در ابتدای کار طبیعی است، در ادامه مجتهد شویم| جهانبینی اصول هنری باید ساخته شود

اصلا فردی که به تازگی از همسر خود جدا شده و مسائل زناشویی برای او اهمیت دارد، همان را بنویسد، درباره دغدغه‌های ذهنی خود مانند مرگ، بیماری، جدایی یا عشق بنویسیم، در این صورت روح، ذهن، جان و همه وجودم پشت قصه قرار می‌گیرد، چون جهان آن موقع من، جهان آدمی است که با مرگ، بیماری یا... دست و پنجه نرم می‌کند.

لوییجی پیتر آندلو نویسنده ایتالیایی در یکی از قصه‌های خود نمایش‌نامه‌ای دارد که زنی به همسر خود پس از دعوای زناشویی ابراز ناراحتی کرده و می‌گوید «من زندگی می‌کردم، در حالی که تو می‌نوشتی، مادر من مرد و این یکی از قصه‌های تو شد، تولد فرزندت، قصه بعدی تو شد، مرگ فرزندت موضوع دیگر رمان تو شد و همین الان دعوای ما قصه بعدی تو است».

متأسفانه این گونه است و باید این‌گونه باشد، لحظه به لحظه شما، اگر بخواهید بنویسید، اما اگر قصد خواندن داشته باشید، بازهم باید سلیقه، عقیده و جهان‌بینی داشته باشید تا به تدریج برخی نویسنده‌ها را براساس جهان و سلیقه خود انتخاب کنید، اگر خیلی مهم باشد، می‌خوانم، اما باقی مانده عمر خود را به آن چه اختصاص می‌دهم که با جهان‌بینی من مطابقت دارد.

اما اگر قراراست بنویسید، از تک تک ابزار باید استفاده کنید، مگر چه چیز دیگری غیر از تجربیات دارید، بنابراین در نوشتن بایستی از آنها بهره کافی ببرید، البته تجربیات شما در حالت عادی عجیب نیست و زمانی منحصر به فرد می‌شود که دراماتیک شود و از فیلتر دانش، بینش و ابزار درست عبور کند./876/ز501/س

خبرنگار: مهدی شاهی

مهدی شاهی
ارسال نظرات